معنی گیاه حصیری

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

حصیری

دوخفروش بلاجی (صفت) آنچه که از جنس حصیر باشد: کلاه حصیری پرده حصیری.

لغت نامه دهخدا

حصیری

حصیری. [ح َ] (اِخ) تخلص سابق بساطی بوده. رجوع به بساطی سمرقندی شود.

حصیری. [ح َ] (اِخ) محمدبن ابراهیم بن انوس. رجوع به محمدبن ابراهیم... شود.

حصیری. [ح َ] (اِخ) در بعض نسخ خطی لغت نامه اسدی بیت ذیل به حصیری نسبت داده شده است و ظاهراً خطیری درست باشد و حصیری مصحف آن است چه ابیات دیگری نیز از این وزن و قافیه در همین لغت نامه بنام خطیری آمده است:
چه زنی طعنه که با حیزان حیزند همه
که توئی حیز و توئی مسخره شنگ و مشنگ.
خطیری.
رجوع به خطیری شود.

حصیری. [ح َ] (ع اِ) منسوجی بوده است از کاه و یا خوص و امثال آن:
صوف گرما بود و جنس حصیری سرما
رخت زرواست خزان جامه ٔ بز است بهار.
نظام قاری.
گه حصیری گشاد و صندل باف
گاه ترغو و قیف و لاکمخا.
نظام قاری.

حصیری. [ح َ] (اِخ) بصری. رجوع به ابوزرعه بصری و تاریخ گزیده چ عکسی ص 795 شود.

حصیری. [ح َ] (ص نسبی، اِ) از حصیر. منسوب به حصیر. فروشنده و بافنده ٔ حصیر. || دکان حصیرباف. || قسمی کلاه که از نی یا کاه و امثال آن کنند. || قسمی تزیین در بنائی.

حصیری. [ح َ] (اِخ) محمودبن احمدبن عبدالسیدبن عثمان، ابوحامد جمال الدین بخاری حصیری، رئیس حنفیان در محله ٔ حصیربافان بخارا در 564 هَ. ق. / 1151 م. متولد گشت و در 637 هَ. ق. / 1239 م. درگذشت. او راست: «الطریقه الحصیریه« »الخیر المطلوب » «شرح الجامع الکبیر». (از الاعلام زرکلی ص 1009 از الفوائد البهیه ص 205 و فهرست کتب خانه ج 3 ص 45 و 243).


ابوبکر حصیری

ابوبکر حصیری. [اَ بو ب َ رِ ح َ] (اِخ) عبداﷲبن یوسف سیستانی. ندیم سلطان محمود غزنوی. از فقهاء شافعی. و فرّخی او را مدح گفته است:
خواجه بوبکر حصیری سر اصحاب حدیث
حجت شافعی و معجزه ٔ پیغمبر
خواجه ٔ سید بوبکر حصیری که بدو
هر زمان تازه شود سیرت بوبکر و عمر.


حصیری ندیم

حصیری ندیم. [ح َ ری ِ ن َ] (اِخ) ابوبکر عبداﷲبن یوسف. بعنوان ابوبکر حصیری و ابولقاسم ابراهیم بن عبداﷲ گذشت. رجوع به فهرست اعلام تاریخ بیهقی شود.


صندلی حصیری

صندلی حصیری. [ص َ دَ ی ِ ح َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) صندلیی که نشیمنگاه آنرا از نی سازند. صندلیی که نشیمنگاه و تکیه گاه آن از نی یا رشته های چرم حصیرباف باشد.


علامه حصیری

علامه حصیری. [ع َل ْ لا م َ ح َ] (اِخ) محمودبن محمد بخاری ملقب به جمال الدین. از اکابر فقهای حنفیه که ریاست مذهبی این سلسله بدو منتهی بوده. وی تألیفات محمدبن حسن شیبانی را روایت نموده و کتاب التحریر فی شرح الجامع الکبیر از اوست. وفات او در سال 636 هَ. ق. اتفاق افتاد. (از ریحانه الادب ج 1 ص 330 از تذکره النوادر).


گیاه

گیاه. (اِ) گیا. گیاغ. (از برهان) (انجمن آرای ناصری). حشیش و نبات. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 314). رستنی کوچک از علف و بوته در مقابل درخت. (فرهنگ نظام). علف سبز و سبزه و نبات و علف خشک. (ناظم الاطباء). رُستنی. روییدنی. نامی. نامیه:
سپاهی بیامد به درگاه شاه
که چندان نبد بر زمین بر گیاه.
فردوسی.
چو کاسموی گیاهان او برهنه ز برگ
چو شاخ رنگ درختان او تهی از بار.
فرخی.
آب حیوان از دو چشمش بدوید و بچکید
تا برست از دل و از دیده ٔ معشوق گیاه.
منوچهری.
باد سخت گیاه ضعیف را بیفکند. (کلیله و دمنه).
بر خود آن را که پادشاهی نیست
بر گیاهیش پادشامشمار.
سنایی.
دید امروز که در جنب تو هستند همه
رنگ حلوای سر کوی و گیاه لب بام.
انوری.
مرثیت های او مگر دل خاک
بر زبان گیاه میگوید.
خاقانی.
فتنه شدن بر گیاه خشک نه مردی است
خاصه به وقتی که تازه گل به برآید.
خاقانی.
پشّه آمد از حدیقه وز گیاه
وز سلیمان نبی شد دادخواه.
مولوی.
تا بریزد بر گیاه رسته ای
تا بشوید روی هر ناشسته ای.
مولوی.
سَرَب یا سَرِب، گیاه. سَدیر؛ گیاه. تَنقُل، گیاه خشک. دِمدِم، گیاه خشک. دِندِم، گیاه کهنه ٔ سیاه. ضَعَه. گیاه شور. عُشب. گیاه تر. عَم، حشیش [گیاه خشک]. عَیشومَه؛ گیاه خشک. غَفر؛ گیاه ریزه. وَدیس، گیاه خشک. وَراق، گیاه. هَشیم، هر گیاه خشک. یَعموم، گیاه دراز. (منتهی الارب).
- مهرگیاه. رجوع به ذیل همین ترکیب شود.

گویش مازندرانی

حصیری

نوعی دست بند طلا

معادل ابجد

گیاه حصیری

354

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری